سلام
درس مرس كه نميخونيم تفريحي هم كه تو ايران نداريم
به همين خاطر و از شدت بيكاري نشستم يه وبلاگ درست
كردم اميدوارم خوشتون بياد
تقريبا هر چيزي كه جالب و براي شاد كردن باشه تو اين وبلاگ ميذارم
فقط بدونه نظر نريدا
به سلامتيه همه خوبا
براي خريد يك پيام در همين وبلاگ و يا به اي دي كه تصوير بالاست pm بديد تا ما فورا اكانتتان را تحويل دهيم
يه سايت باحال كه ميشه توش انلاين درام زد
درام مخصوص جويي جورديسون و چند درامر معروف هم توش هست
http://www.virtualdrumming.com/drums/windows/joey-jordison-drums.html
شهری بود که همه اهالی آن دزد بودند…!
شبها پس از صرف شام، هرکس دسته کلید بزرگ و فانوس را برمیداشت و از خانه بیرون میزد؛ برای دستبرد زدن به خانه یک همسایه!
حوالی سحر با دست پر به خانه برمیگشت، به خانه خودش که آن را هم دزد زده بود!!!
به این ترتیب، همه در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی میکردند؛ چون هرکس از دیگری میدزدید و او هم متقابلاً از دیگری، تا آنجا که آخرین نفر از اولی میدزدید…
داد و ستدهای تجاری و به طور کلی خرید و فروش هم در این شهر به همین منوال صورت میگرفت؛ هم از جانب خریدارها و هم از جانب فروشنده ها دولت هم به سهم خود سعی میکرد حق و حساب بیشتری از اهالی بگیرد و آنها را تیغ بزند و اهالی هم به سهم خود نهایت سعی و کوشش خودشان را میکردند که سر دولت را شیره بمالند و نم پس ندهند و چیزی از آن بالا بکشند؛ به این ترتیب در این شهر زندگی به آرامی سپری میشد. نه کسی خیلی ثروتمند بود و نه کسی خیلی فقیر و درمانده…!
روزی، چطورش را نمیدانیم؛ مرد درستکاری گذرش به شهر افتاد و آنجا را برای اقامت انتخاب کرد و شبها به جای اینکه با دسته کلید و فانوس دور کوچه ها راه بیفتد برای دزدی، شامش را که میخورد، سیگاری دود میکرد و شروع میکرد به خواندن رمان…
دزدها میامدند؛ چراغ خانه را روشن میدیدند و راهشان را کج میکردند و میرفتند…
اوضاع از این قرار بود تا اینکه اهالی، احساس وظیفه کردند که به این تازه وارد توضیح بدهند که گرچه خودش اهل این کارها نیست، ولی حق ندارد مزاحم کار دیگران بشود و هرشبی که در خانه میماند، معنیش این بود که خانواده ای سر بی شام زمین میگذارد و روز بعد هم چیزی برای خوردن ندارد!!!
بدین ترتیب، مرد درستکار در برابر چنین استدلالی چه حرفی برای گفتن میتوانست داشته باشد؟ بنابراین پس از غروب آفتاب، او هم از خانه بیرون میزد و همانطور که از او خواسته بودند، حوالی صبح برمیگشت؛ ولی دست به دزدی نمیزد، آخر او فردی بود درستکار و اهل اینکارها نبود.
میرفت روی پل شهر میایستاد و مدتها به جریان آب رودخانه نگاه میکرد و بعد به خانه برمیگشت و میدید که خانه اش مورد دستبرد قرار گرفته است…
در کمتر از یک هفته، مرد درستکار دار و ندارد خود را از دست داد؛ چیزی برای خوردن نداشت و خانه اش هم که لخت شده بود. ولی مشکل این نبود!
چرا که این وضعیت البته تقصیر خود او بود. نه! مشکل چیز دیگری بود. قضیه از این قرار بود که این آدم با این رفتارش، حال همه را گرفته بود!
او اجازه داده بود دار و ندارش را بدزدند بی آنکه خودش دست به مال کسی دراز کند. به این ترتیب، هر شب یک نفر بود که پس از سرقت شبانه از خانه دیگری، وقتی صبح به خانه خودش وارد میشد، میدید خانه و اموالش دست نخورده است؛ خانه ای که مرد درستکار باید به آن دستبرد میزد.
به هر حال بعد از مدتی به تدریج، آنهایی که شبهای بیشتری خانه شان را دزد نمیزد رفته رفته اوضاعشان از بقیه بهتر شد و مال و منالی به هم میزدند و برعکس، کسانی که دفعات بیشتری به خانه مرد درستکار (که حالا دیگر البته از هر چیز به درد نخوری خالی شده بود) دستبرد میزدند، دست خالی به خانه برمیگشتند و وضعشان روز به روز بدتر میشد و خود را فقیرتر میافتند…
به این ترتیب، آن عده ای که موقعیت مالیشان بهتر شده بود، مانند مرد درستکار، این عادت را پیشه کردند که شبها پس از صرف شام، بروند روی پل چوبی و جریان آب رودخانه را تماشا کنند. این ماجرا، وضعیت آشفته شهر را آشفته تر میکرد؛ چون معنیش این بود که باز افراد بیشتری از اهالی ثروتمندتر و بقیه فقیرتر میشدند.
به تدریج، آنهایی که وضعشان خوب شده بود و به گردش و تفریح روی پل روی آوردند، متوجه شدند که اگر به این وضع ادامه بدهند، به زودی ثروتشان ته میکشد و به این فکر افتادند که چطور است به عده ای از این فقیرها پول بدهیم که شبها به جای ما هم بروند دزدی؟!!!
قراردادها بسته شد، دستمزدها تعیین و پورسانتهای هر طرف را هم مشخص کردند: آنها البته هنوز دزد بودند و در همین قرار و مدارها هم سعی میکردند سر هم کلاه بگذارند و هرکدام از طرفین به نحوی از دیگری چیزی بالا میکشید و آن دیگری هم از …
اما همانطور که رسم اینگونه قراردادهاست، آنها که پولدارتر بودند و ثروتمندتر و تهیدستها عموماً فقیرتر میشدند. عده ای هم آنقدر ثروتمند شدند که دیگر برای ثروتمند ماندن، نه نیاز به دزدی مستقیم داشتند و نه اینکه کسی برایشان دزدی کند ولی مشکل اینجا بود که اگر دست از دزدی میکشیدند، فقیر میشدند؛ چون فقیرها در هر حال از آنها میدزدیدند.
فکری به خاطرشان رسید؛ آمدند و فقیرترین آدمها را استخدام کردند تا اموالشان را در مقابل دیگر فقیرها حفاظت کنند، اداره پلیس برپا شد و زندانها ساخته شد…!
به این ترتیب، چند سالی از آمدن مرد درستکار به شهر نگذشته بود که مردم دیگر از دزدیدن و دزدیده شدن حرفی به میان نمیاوردند، صحبتها حالا دیگر فقط از دارا و ندار بود؛ اما در واقع هنوز همه دزد بودند…
*****
ایتالو کالوینو (به ایتالیایی: Italo Calvino) اکتبر ۱۹۲۳ – ۱۹ سپتامبر ۱۹۸۵) یکی از بزرگترین نویسندگان ایتالیایی قرن بیستم است. بسیاری از آثار وی به زبان فارسی ترجمه شدهاست. او نویسنده، خبرنگار، منتقد و نظریهپرداز ایتالیایی است که فضای انتقادی آثارش باعث شده او را یکی از مهمترین داستان نویسهای ایتالیا در قرن بیستم بدانند.
بهش ميگم: اقا فلان اخوند فلان كارو كرد
ميگه:اخوندا رو ول كن اونا ابروي دين مارو بردن برو قرآن بخون
ميگم:من با فلان ايه مشكل دارم
ميگه: نه برو تفسيرشو بخون
مگيم:مگه تفسيرو اخوند ننوشتن
ميگه:تو واقعا گمراهي خدا هدايتت كنه
19 روش برای ضد حال زدن به دیگران
نوشته شده در جمعه بیستم اسفند 1389 ساعت 13:8 شماره پست: 39
1- روز های تعطیل مثل بقیه روزها ساعتتان را کوک کنید تا همه از خواب بپرن
2- وقتی می خواهین برین دست به آب با صدای بلند به اطلاع همه برسانید
3- سر چهار راه وقتی که چراغ سبز شد دستتون رو روی بوق بذارین
4- وقتی از کسی آدرسی می پرسین بلافاصله بعد از جواب دادنش جلوی چشمش از یه نفر دیگه بپرسین
5- کرایه تاکسی رو بعد از پیاده شدن و گشتن تمام جیب ها ،به صورت اسکناس پنج هزاری پرداخت کنید
6- همسرتون رو با اسم همسر قبلی صدا بزنین
7- جدول نیمه تمام دوستتون رو حل کنین
8- در اتوبان و جاده روی اولین لاین از سمت چپ با سرعت 50 کیلومتر حرکت کنید
9- وقتی عده زیادی مشغول تماشای تلویزیون هستند مرتبا کانال رو عوض کنید
10-از بستنی فروش بخواهید که اسم 54 نوع بستنی رو یراتون بگه
11- در یک جمع سوپ یا بستنی رو با هورت کشیدن نوش جان کنید
12- به کسی که دندان مصنوعی دارد بلال تعارف کنید
13- وقتی که از آسانسور پیاده می شوید دکمه های تمام طبقات رو بزنین و آنجا رو ترک کنید
14- موقع نهار توی یک جمع جزئیات تهوع و (گلاب به روتون) استفراغی که چند روز پیش داشتین رو با آب و تاب تعریف کنید(این یکی از همه بهتر بود)
15- ایده های دیگران رو با اسم خودتون به کار ببرین
16- بوتیک چی رو وادار کنین که 6000 رنگ و نوع مختلف پیراهنهایش رو باز کنه و نشونتون بده و بعد بگین هیچ کدوم جالب نیست و سریع خارج بشین
17- شمع های تولد دیگران را فوت کنین
18- اگر سر دوستتان کچله مرتبا از آرایشگری خودتون تعریف کنید
19وقتی که کسی لباس تازه میخره بهش بگین خیلی گرون خریده و سرش کلاه رفته
بوس بجای پول (طنز)
نوشته شده در چهارشنبه بیست و پنجم اسفند 1389 ساعت 8:51 شماره پست: 40
مردی به همسرش این گونه نوشت:
عزیزم این ماه حقوقم را نمی توانم برایت بفرستم به جایش 100 بوسه برایت فرستادم.
عشق تو
همسرش بعد از چند روز اینجوری جواب داد:
عزیزم از اینکه 100 بوس برام فرستادی نهایت تشکر را می کنم.ریز هزینه ها:
1) با شیر فروش به 2 بوس به توافق رسیدیم.
2) معلم مدرسه بچه ها با 7 بوس به توافق رسیدیم.
3) صاحب خانه هر روز می اید و 2 - 3 بوس از من می گیرد.
4) با سوپر مارکتی فقط با بوس به توافق نرسیدیم بنابرین من آیتم های دیگری به او دادم.
5) سایر موارد 40 بوس.
نگران من نباش…هنوز 35 بوس دیگر برایم باقی مانده که امیدوارم بتونم تا اخر این ماه با اون سر کنم
اگه دو تا مرد طالب یه زن باشن توی مملکتهای مختلف چی به سر این سه نفر میاد؟
نوشته شده در دوشنبه یکم فروردین 1390 ساعت 0:30 شماره پست: 45
توی ژاپن: جوان اولی از عشق جوان دومی نسبت به دختر محبوبش متاثر میشه و خودکشی می کنه جوان دومی هم از مرگ همنوع خودش اونقدر اندوهگین میشه که خودکشی می کنه بعدش برای دختر ژاپنی هم چاره ای جز خودکشی نیست .
توی اسپانیا: مرد اولی توی دوئل ، مرد دومی رو از پای در میاره و با زن محبوبش به آمریکای جنوبی فرار می کنن .
توی انگلستان: دو تا عاشق با کمال خونسردی حل قضیه رو به یه شرط بندی توی مسابقه ء اسب سواری موکول می کنن
اسب هر کدوم برنده شد ، معشوق مال اون میشه .
طبقه بندی: طنز و جوك، برچسب ها: آفریقا، آمریکا، آمریکای جنوبی، اختلاف، استرالیا، اسپانیا، افسردگی، انگلستان، توافق، جوان، خواستگاری، خودکشی، خونینی، دختر، دلسرد، رقیب، زن، شرط بندی، طالب، طنز ازدواج، عاشق، عشق، عقد، فرانسه، قضیه، قفقاز، مادر، مال، مرد، مرگ، مسابقه، مشترک، مشورت، معشوق، مکزیک، نروژ، پدر، ژاپن، کنه، گردن کلفت،
توی ژاپن: جوان اولی از عشق جوان دومی نسبت به دختر محبوبش متاثر میشه و خودکشی می کنه جوان دومی هم از مرگ همنوع خودش اونقدر اندوهگین میشه که خودکشی می کنه بعدش برای دختر ژاپنی هم چاره ای جز خودکشی نیست .
توی اسپانیا: مرد اولی توی دوئل ، مرد دومی رو از پای در میاره و با زن محبوبش به آمریکای جنوبی فرار می کنن .
توی انگلستان: دو تا عاشق با کمال خونسردی حل قضیه رو به یه شرط بندی توی مسابقه ء اسب سواری موکول می کنن
اسب هر کدوم برنده شد ، معشوق مال اون میشه .
توی فرانسه: خیلی کم کار به جاهای باریک می کشه دو تا مرد با همدیگه توافق می کنن که خانم مدتی مال اولی و مدتی مال دومی باشه .
توی استرالیا: دو تا مرد بر سر ازدواج با معشوق مشترک سالها مشاجره می کنن این مشاجره اونقدر طول می کشه تا یکی از طرفین پیر بشه و بمیره ، یا از یه مرضی بمیره اونوقت اونکه زنده مونده با خیال راحت به مقصودش می رسه .
توی قفقاز: جوان اولی دختر محبوب رو بر می داره و فرار می کنه دومی هم دختر رو از چنگ اولی می دزده و پا به
فرار می ذاره باز اولی همین کار رو می کنه و
این ماجرا دائما تکرار میشه .
توی نروژ: معشوقه ء دو مرد برای اینکه به جدال و دعوای اونها خاتمه بده خودشو از بالای ساختمون مرتفعی میندازه
پایین و غائله ختم میشه .
توی آفریقا: قضیه خیلی ساده ست و جای اختلاف نیست دو تا مرد ، زنی رو که می خوان عقد می کنن و علاده بر اون ، بیست تا زن دیگه هم می گیرن .
توی مکزیک: کار به زد و خورد خونینی می کشه و یکی از طرفین کشته میشه ولی بعدش اونکه رقیبش رو کشته از
دختر مورد نظر دلسرد میشه و دخترک
بی شوهر می مونه .
توی آمریکا: حل قضیه بستگی به زن داره و هر کس رو انتخاب کرد با اون ازدواج می کنه .
توی ایران: فقط پول موضوع رو حل می کنه پدر و مادر دختر می شینن با همدیگه مشورت می کنن و خواستگاری که پولدار تر و گردن کلفت تره رو انتخاب می کنن عاشق شکست
خورده اگه توی عشقش جدی باشه یا باید
خودشو بکشه یا رقیب رو از میدون به
در کنه یا افسردگی می گیره .
به گزارش خبرآنلاین این مرد که مسلح نیز بود قصد داشت با شکستن در ورودی کارکنان به داخل زندان راه پیدا کند. لباس و ظاهر عجیب این فرد بیش تر به جای آن که باعث ترس شود، تعجب و شگفتی نگهبانان را به همراه داشت.
این مرد تنها نبود و یک همدست نیز او را در این کار یاری میکرد. آنها بلوا و آشوب زیادی در زندان ایجاد کردند، اما بعد از مدتی مشخص شد اسلحه آنها یک هفت تیر آبپاش ساده است و پلیس به سادگی هر دو نفر را دستگیر کرد.
البته این تنها موضوع جالب در این سرقت نبود.بعد از دستگیری این دو نفر مشخص شد که آنها حتی زندان را هم اشتباهی آمده اند و خویشاوند آنها در جای دیگری زندانی است.
یکی از مقامات زندان در این باره به روزنامه سان گفت: دیدن یک سگ کارتونی بزرگ که قصد ورود غیر مجاز به زندان را داشته باشد، چیزی نیست که هر روز اتفاق بیفتد.
به نظر میرسد این اتفاق را باید بدترین عملیات فرار از زندان تاریخ نامگذاری کرد.
افکار نیور:«زیونا چان» دارای ۳۹ زن، ۹۴ فرزند و ۳۳ نوه است که همگی در کنار هم ، در یک آپارتمان چهار طبقه با ۱۰۰ اتاق در روستای Baktwang زندگی می کنند . البته تو ايران 3 تا زن گرفتن مثه اين ميمونه كه اون جا 300 تا زن بگيري
كاشكي همه مردم مثله اوني كه داره صحنه رو ترك ميكنه بودند